در جستجوی خدا

ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

مهمانی

آقای همسر زنگ زد و گفت: عیب نداره این دفعه مهمونی خونه ی ما باشه؟

گفتم: کی؟  گفت: پنج شنبه ی این هفته

یه لحظه هزار تا چیز مختلف از ذهنم گذشت: ( فلانی که عقد کرده اس, فلانی هم تازه ازدواج کرده, فقط میمونم من و فلانی که اون بیچاره اکثر مهمونیها خونه ی اون بوده و حالا راستی راستی نوبت منه که مهمونی بدم و آقایون راجع به کاری که میخوان بکنن با هم حرف بزنن

امروز شنبه است و تا پنج شنبه وقت خوبی دارم

ولییییی من کنکور دارم. دو ماه تا کنکور زمان خوندن دارم. با این وضعیت خونه و نوع مهمونی ای که باید بدم و سرعت لاک پشتیم توی انجام کارا نمیرسم درست بخونم. اینا هم که اینجوری نیستن که خونه ی کسی ظرف بشورن, فرداش هم کلا میره واسه جمع کردن بقایای مهمونی و ظرف شستن...

آخه همسر عزیزم, شوهر عزیزم تو نباید شرایط منو درک کنی؟ خودت نمیدونی من کنکوووور دارم. چه وقت دعوت کردن دوستاته؟)


بعد از یه مکث کوتاه صدامو صاف کردم و محکم و مهربون گفتم: خیلی هم عالیه عزیزم. ایندفعه مهمونی خونه ی ما. ولی قول بده کمکم کنی

همسرم خوشحال گفت: به روی چشم



# و حالا فردای مهمونیست. با همه ی ظرفا و کارایی که مونده و حال یه کوچولو مریضم قلبم شاده. خوشحالم که همسرمو خوشحال کردم. علاوه بر اون مهمون برکته و واقعا خونه ای که چند وقت بگذره و هیچ مهمونی توش نیاد یه سری برکات خاص رو نداره. مطمینم توی درس و کنکور هم خدا کمکم میکنه. مطمینم ان شاالله بهترییین اتفاقها برام میفته و دنیامو قشنگ میکنه. من خدایی دارم که تکیه ام به اونه.

## دیروز متوجه شدم آقای همسر خیلی عصبانی و استرسیه. کافی بود یه چیزی بشه که دعوا کنه. اول فکر کردم بخاطر لیست نسبتا بلند بالای کاراییه که بهش گفتم انجام بده اما دیدم اینطور نیست. بیشتر دوست داشت از خونه بزنه بیرون و کارای بیرونو بکنه. یه دفعه یه چیزی گفت که خیلی ناراحت شدم و زدم زیر گریه. سریع اومد عذرخواهی. ازم معذرت خواست و گفت که ببخشید وقتی تو انقدررر نا آروم و استرسی هستی جو خونه پر از تشنجه و من نمیتونم خوش اخلاق باشم.

خودمو نگاه کردم. همه ی وجودم پر از استرس تموم نکردن کارا بود. مهمونا قرار بود ساعت 5 بعدازظهر بیان. سعی کردم ریلکس بشم و همه چیزو به خدا بسپرم و ایمان بیارم همه چیز به لطف الهی به خوبی پیش خواهد رفت. سرمو بالا آوردم و به روی همسرم خندیدم. او هم خندید و خوش اخلاق شد :)

### وقتی با ایمان به لطف الهی و خنده و دلی که سعی میکنم مطمئن و شاد باشه به جنگ دنیا میرم همه چیز وااااقعا بهتر میشه. بهش رسیدم

خوب دیگه 

من برم ظرفامو بشورم که یه عاااالمه است :) 

خدایاااااا شکرت

خدااااااایا شکرت

خدا جونم شکرت

بابت تک تک نعمتهات که نمیتونم بشمارمشون شکرت

خدایا عاشقتم

و توکلم به وجود مهربون و بزرگته:)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
زندگی زیبا

من و نفسم و سیرک :)

آقای همسر مهربون بعد از آزمون آزمایشی ای که دادم گفت برای جایزه ات که دخمل خوبی بودی و درس خوندی میخوام ببرمت سیییییرک😊

منم کلی خوشحال شدم. نزدیک یک سال و نیم پیش که نامزد بودیم هم یه بار منو برده بود ولی این بار خیلی مهیج تر و باحالتر بود. کلی خوشم اومد و به فکر فرو رفتم.

آدمای اونجا کارای خیلیییی عجیب غریبی میکردن که بعضیاش خطر مرگ داشت ولی با اعتماد به نفس و راحت این کارها رو انجام می دادن. بیشتر اوقات از ترس نفسم بند میومد خصوصا وقتی روی ارتفاع بالایی حرکاتشونو انجام میدادن. 

نمیتونم خوب توصیف کنم چون اونجا یه دستگاههای خاصی بود که هیچوقت ندیده بودم. شبیه دستگاههای شهربازی ولی خیلی وحشتناکتر که افراد کارای ترسناکی روی اونا انجام میدادن و کلی ما رو شگفت زده میکردن.

یه آدم عادی یا حتی یه آدم ورزشکار هیییچوقت نمیتونست اون کارا رو انجام بده. معلوم بود پای تلاش زیااااادی در میون بود.

یه قسمت سیرک نمایش با حیوانات بود که خیلی برام جذاب بود. دور استیج رو آهن کشیدند و سه تا ببر خیلی بزرگ رو وارد کردن. ببرها واقعا به نظر وحشی میرسیدن و یکیشون یه کم بازی درمیاورد ولی در کل به حرف مربیشون گوش میدادن و هر کار میگفت انجام میدادن. مربی در مقابل اونا مثل جوجه کوچیک بود و راحت میتونستن یه لقمه ی چپش کنن ولی با اون هیبت خشن شون رام شده بودن و حرکاتی که مربی میخواست انجام میدادن مثلا یکیشون روی دوتا پاش ایستاد و دستاشو برد بالا و بلند غرید. 

یک انسان کوچیک ببرهای به اون خشنی و وحشتناکی رو رام کرده بود. ببری که طبیعتش وحشی بود و اون انسان میتونست یه لقمه ی چپش باشه حالا جلوی اون آدم زانو زده بود...

به خودم فکر کردم و زندگیم...

به خودم و انسانیتم...

به خودم گفتم یعنی نفس اماره ی من از این ببر وحشیتره؟ یه آدم با کلی سختی این حیوون زبون نفهم رو فهمونده که هر کاری گفت انجام بده حالا من نمیتونم؟ میشه که نتونم؟ من یه انسانم قدرتمندم... میتونم هرررر کاری رو با تلاش انجام بدم... حتی کارایی که به نظر غیر ممکن میان... شاهدشم آدمای این سیرک و کارای عجیب غریبشون... 

حالا کار با نفس من راحتتر از کار با ببره. چیزایی که من باید رعایت کنم. و انجام بدم راحتتر از کارای آدمای این سیرکه...

پس من میییییییتونم...

چون من انسانم. خدا منو توانا آفریده.

من میتونم تلاش کنم و به هر جایی که قابل تصور هست و نیست برسم

میتونم تلاش کنم و نفس اماره ام رو رام خودم کنم و مثل اون ببرها نفسمو یاد بدم مقابل عقلم زانو بزنه و حرف گوش کن باشه و سرکشی نکنه...

خدایا شکرت بابت همه چیز

خدایا شکرررررررت

عااااااشقتم

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
زندگی زیبا

دلم برات تنگ شده خدا

این دل... عجب دلیه خدا
خدا جونم دل همه رو پر از شادی کن, دل منم همینطور :)
گاهی دلم میگیره, گاهی خیلی شادم گاهی یه کم غمگین
سریال کیمیا تموم شد. از کل این سریال عاشق استقلال و جسارت شخصیت کیمیا بودم. دلم میخواد منم قووووی باشم, اعتماد به نفس بالایی داشته باشم و مطمئن باشم از پس هر کاری برمیام.
همسرم خیلییی خوب و ماهه. موقعی که مجرد بودم فکر میکردم اگر ازدواج کنم اعتماد به نفسم میره بالا. نمیگم نرفت ولی نه اونطوری که انتظار داشتم. در حقیقت همه چیز به خودم ربط داره. دلم میخواد شخصیتم خیلییی قوی باشه.
خدا بتونه روم حساب باز کنه :)
ای جااااان اسم خدا رو که میارم دلم غنج میره... خدا جونم عاااااشقتم
شکرت بخاطر همه چیز
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زندگی زیبا

هر بار اگر توبه شکستی باز آی

سلام

قولمو شکستم. زودتر از دوشنبه اینجام. اوایلش واقعا خوب بودم ولی بعد...

اینترنتمو راحت رفتم و...

چهارشنبه 8 ساعت درس خوندم ولی سه روزه که درس نخوندم شاید کل سه روز روی هم نیم ساعت... البته حالمم خوب نبود خصوصا امروز

دوباره میخوام شروع کنم ماراتونو. دفعه ی پیشم شروعم عالی بود. من ناامید نمیشم. با توکل به خدا موفق میشم. میدونم

من آدم لحظات سختم. من آدم دقیقه های 90 و آخرم...

میدونم میتونم با کللی همت توی همین دقایق و ثانیه های دلپذیر رتبه ی عالی ای کسب کنم. رتبه ی تک رقمی در کنکور ارشد... ان شاالله :)

چشمامو میبندم و باز میکنم... من دانشجوی همون ساختمون قشنگ با آجرای قرمزم که قراره کمکم کنن جایگاهی بیابم و بتوانم کمک کنم... به همه... و حتی شده یک ثانیه ظهور رو جلوتر بندازم... حتی یک ثانیه شاید سهم من باشد.

قدر همه ی این ثانیه ها رو میدونم

5 روز تا آزمونم مونده. با اینکه خیلییی کم خوندم ولی هدفم رتبه ی زیر 50 است ان شاالله

فردای آزمون میام و دقققیییییقا رتبمو مینویسم. رتبه ی آزمون اولم 900 شد!!!

کار خیلی سختی در پیش دارم ولی اگر از هممممه ی ثانیه هام استفاده کنم به فضل الهییی مییییی تونم

5 روز میتونه مدت زمان کمی باشه ولی میتونه مدت زمان زیادی برای رسیدن به هدفم هم باشه اگر از تمام ثانیه هام استفاده کنم و قدرشونو بدوونم

یک دقیقه خیلی زمان خوبیه برای فهم یک مطلب

پس توی همین مدت کمی که برای ارشد دارم ان شاالله جون میکنم و تلاش میکنم و از پا نمی ایستم. دیگه 1 ثانیه رو هم تقدیم اینترنت نمیکنم و پامو توش نمیذارم تا فردای آزمون که بیام اینجا ان شاالله

کلی خوراکی مقوی هم میخورم تا روز بروز قوی تر بشم و بیشتر بتونم

یا علی


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
زندگی زیبا