شب است و سکوت آرامش بخشی بر خانه حاکم است. شام رو به دلیل آزمایش خون فردای همسر زودتر خوردیم و ظرفا رو جمع کردم و شستم. آقای خونه داره پشت لپتاب کاراشو انجام میده و منم دراز کشیدم و سررسید سال جدید رو گذاشتم جلوم و دارم مینویسم...

همسر سرشو از لپتاب بالا میاره و نیم نگاهی به یه عالمه خودکار رنگی روبروم میندازه و با خنده میگه داری نقاشی میکنی؟

سرمو به سمتش میچرخونم و با خنده میگم دارم اهداف و برنامه هامو مینویسم.

تمام یک هفته ی باقیمونده به کنکور رو به این برنامه ها فکر کرده بودم. و حالا که بار سنگین این همه درس از روی دوشم برداشته شد وقت عملی کردن برنامه هام بود.

به این فکر میکردم که 3 روز از کنکور گذشت و همه ی استراحتام رو هم کردم. دیگه وقت تنبلی نیست وقت کاررره... کار برای خدا...

بالای برگه ی اول سررسید مینویسم بسم الله الرحمن الرحیم... و دو خط پایینتر مینویسم (حزب الله هم الغالبون)

این آیه امید رو توی دلم زنده میکنه و منو میبره به دو هفته قبل... شبایی که با خوف و رجا خدا رو صدا میزدم و باهاش حرف میزدم:

خدایا... خدای بزررررگ و مهربونم... میدونم کم گذاشتم... میدونم تنبلی تمام نفسمو فراگرفته... میدونم عملکردم خوب نبود... ولی تو جبار یعنی جبران کننده ای... میدونم تلاش این روزامو میبینی... همه اش برای توئه خدا.... میخوام همه ی کارام برای تو باشه. میخوام درس و زندگیم برای تو باشه. میخوام حزب تو باشم. نمیدونم قبولی توی کنکور امسال به صلاحمه یا نه. من هیچیو به زور ازت نمیخوام... ولی اگر به صلاحمه تو قبولم کن... کمکم کن بنده هاتو به راه تو بکشونم... کمکم کن جزو سپاه تو باشم نه جزو سپاه باطل... کمکم کن خدا بتونم کمک راه تو باشم... پرورش دهنده ی یار آقا امام زمانت باشم... کمکم کن ای مهربونترین مهربونا


مدام این حرفا رو به خدا میزدم. سر هر اذانی دعا میکردم. میدونستم دوره ی آخر الزمونه و نگاه داشتن ایمان توی دست مثل نگه داشتن آتیشه...میدیدم دور و برم که جاذبه های راههای دیگه از طریق شبکه های مجازی و اینترنت و ماهواره و جنننگ نرم داره خیلییییها رو از خدا دور میکنه...

از خدا خواستم کمکم کنه ایمانمو حفظ کنم و بعد افسر جنگ نرم باشم و دونه دونه و جمع جمع آدما رو به سمت خدا راهنمایی کنم...

یه روز که دلم حسابی گرفته بود و از طریق نرم افزار قرآنیم تفالی به قرآن زدم نفسم بند اومد:

یه آیه از سوره ی مائده اومده بود:

و من یتول الله و رسوله والذین آمنو فانا حزب الله هم الغالبون


انگار قلبم روشن شد. خدا حواسش بهم بود :) فقط باید میخواستم و تلاش میکردم که در حزب خدا باشم چون خدا سرنوشت هیچ قومی رو جز به خواست خودشون تغییر نمیداد. دیگه برام قبول شدن یا نشدن توی کنکور امسال مهم نبود. اگه قبول میشدم که باااید به عنوان حزب خدا در پایگاه دانشگاه تلاش میکردم و خیلی از مسائل الهی را در رشته ام مشخص میکردم و به مردم کمک میکردم خودشون و خالقشونو بهتر بشناسن و مشکلاتشون حل بشه...

اگر قبول نمیشدم هم صد در صد حکمتی درونش بوده. باید از گذشته ی درس خوندنم و تنبلیهام درس میگرفتم و برای کنکور بهمن بهتر میخوندم

وظیفه ی من فقط تلاش برای رسیدن به هدفم بود و نتیجه با خدا بود...

مهم این بود که بعد از این کنکور من دیگه همون آدم قبلی نبودم و خونه داری و هر کار کوچیک و بزرگمم متفاوت شده بود...


پی نوشت: امشب شب تولد امام حسین علیه السلام هست. امامی که بزرگترین کشتی نجات مال ایشونه و فقط کافیه دلتو به ضریح شیش گوشه گره بزنی تا تو هم از سرنشینان این کشتی باشی... امامی که همهههه چیزشو, جان و مال و عزیزانشو در راه خدا داد تا چراغ پرنور حق و اسلام به ما برسه و بتونیم از شیطان فاصله بگیریم. قرار بود از روز مبعث اسم خونمونو بذاریم بیت الحسین.... ( بعدا ان شاالله توضیحات مبسوطی راجبش میدم) 

مهم اینه که توی بیت الحسین هر کاری که انجام میشه به نیت خادمی امام حسینه و خونت خونه ی امام حسینه و غذایی که به خونوادت میدی غذای نذریه. توی بیت الحسین همه ی اعضا برای سبقت گرفتن در کار خیر میکوشند و ان شاالله گناه داخلش نداریم.

روز مبعث روز کنکورم بود و دوست داشتم به مدت 40 روز اسم خونم بیت الحسین باشه. یه برگه ای بنویسیم که اولش بسم الله الرحمن الرحیم باشه و دو خط پایینتر نوشته باشه بیت الحسین علیه السلام... و بچسبونم بالای در خونمون از داخل :)

مثل اینکه قسمت بود این برگه روز تولد آقا حاضر بشه و چهلمین روزش مصادف بشه با ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام...

من برم خونمو تمیز کنم که بیت الحسین نباید گرد و خاک گرفته باشه...

حس میکنم خونمون خیلی خوشحاله :) 


پی نوشت 2:  من افسر جنگ نرم ای هستم که اولویت اولم حفظ آرامش همسرم و خونوادم و انجام درست وظایفم توی خونست و بعد درس و محیط بیرون...

بقول سرور عالم آقا رسول الله: جهاد زن خوب شوهرداری کردنه...

ولی قراره همهههه ی اینا بشه وسیله ی رسیدن به تو... به تویی که بزرگترین و مهربانترینی... به تویی که خدای بزررررگ و خوب منی... کمکم کن خودمو بسازم و از شر نفس رها شم...