آقای همسر زنگ زد و گفت: عیب نداره این دفعه مهمونی خونه ی ما باشه؟

گفتم: کی؟  گفت: پنج شنبه ی این هفته

یه لحظه هزار تا چیز مختلف از ذهنم گذشت: ( فلانی که عقد کرده اس, فلانی هم تازه ازدواج کرده, فقط میمونم من و فلانی که اون بیچاره اکثر مهمونیها خونه ی اون بوده و حالا راستی راستی نوبت منه که مهمونی بدم و آقایون راجع به کاری که میخوان بکنن با هم حرف بزنن

امروز شنبه است و تا پنج شنبه وقت خوبی دارم

ولییییی من کنکور دارم. دو ماه تا کنکور زمان خوندن دارم. با این وضعیت خونه و نوع مهمونی ای که باید بدم و سرعت لاک پشتیم توی انجام کارا نمیرسم درست بخونم. اینا هم که اینجوری نیستن که خونه ی کسی ظرف بشورن, فرداش هم کلا میره واسه جمع کردن بقایای مهمونی و ظرف شستن...

آخه همسر عزیزم, شوهر عزیزم تو نباید شرایط منو درک کنی؟ خودت نمیدونی من کنکوووور دارم. چه وقت دعوت کردن دوستاته؟)


بعد از یه مکث کوتاه صدامو صاف کردم و محکم و مهربون گفتم: خیلی هم عالیه عزیزم. ایندفعه مهمونی خونه ی ما. ولی قول بده کمکم کنی

همسرم خوشحال گفت: به روی چشم



# و حالا فردای مهمونیست. با همه ی ظرفا و کارایی که مونده و حال یه کوچولو مریضم قلبم شاده. خوشحالم که همسرمو خوشحال کردم. علاوه بر اون مهمون برکته و واقعا خونه ای که چند وقت بگذره و هیچ مهمونی توش نیاد یه سری برکات خاص رو نداره. مطمینم توی درس و کنکور هم خدا کمکم میکنه. مطمینم ان شاالله بهترییین اتفاقها برام میفته و دنیامو قشنگ میکنه. من خدایی دارم که تکیه ام به اونه.

## دیروز متوجه شدم آقای همسر خیلی عصبانی و استرسیه. کافی بود یه چیزی بشه که دعوا کنه. اول فکر کردم بخاطر لیست نسبتا بلند بالای کاراییه که بهش گفتم انجام بده اما دیدم اینطور نیست. بیشتر دوست داشت از خونه بزنه بیرون و کارای بیرونو بکنه. یه دفعه یه چیزی گفت که خیلی ناراحت شدم و زدم زیر گریه. سریع اومد عذرخواهی. ازم معذرت خواست و گفت که ببخشید وقتی تو انقدررر نا آروم و استرسی هستی جو خونه پر از تشنجه و من نمیتونم خوش اخلاق باشم.

خودمو نگاه کردم. همه ی وجودم پر از استرس تموم نکردن کارا بود. مهمونا قرار بود ساعت 5 بعدازظهر بیان. سعی کردم ریلکس بشم و همه چیزو به خدا بسپرم و ایمان بیارم همه چیز به لطف الهی به خوبی پیش خواهد رفت. سرمو بالا آوردم و به روی همسرم خندیدم. او هم خندید و خوش اخلاق شد :)

### وقتی با ایمان به لطف الهی و خنده و دلی که سعی میکنم مطمئن و شاد باشه به جنگ دنیا میرم همه چیز وااااقعا بهتر میشه. بهش رسیدم

خوب دیگه 

من برم ظرفامو بشورم که یه عاااالمه است :) 

خدایاااااا شکرت

خدااااااایا شکرت

خدا جونم شکرت

بابت تک تک نعمتهات که نمیتونم بشمارمشون شکرت

خدایا عاشقتم

و توکلم به وجود مهربون و بزرگته:)